جلوۀ شهشهانی آفتاب

جان فشان ای آفتاب معنوی/ مر جهان کهنه را بنما نَوی+ در وجود آدمی جان و روان/ می رسد از غیب چون آب روان

جلوۀ شهشهانی آفتاب

جان فشان ای آفتاب معنوی/ مر جهان کهنه را بنما نَوی+ در وجود آدمی جان و روان/ می رسد از غیب چون آب روان

مولانا بزرگ ترین شاعر عارف ایران است و در تمدن اسلامی مردی به بزرگی وی کمتر می توان یافت. پس از معصومین اندیشه و منش و روش او تاثیر شگرفی بر زندگی ایرانیان گذاشته است. هرگز اندیشه های او حکیمان و عارفان پس از خود را رها نکرده است و کمتر می توان اندیشمند بزرگی را که در حوزه حکمت و معرفت قدم و قلم زده باشد و از آفتاب مولانا روح خود را سیراب نکرده باشد. معارف مولانا به شدت تحت تاثیر قرآن کریم و معارف حکیمانه و توحیدی مولا امام علی (ع) قرار داشته است. مولانا قلب فرهنگ و تمدن ایران در همۀ زمان هاست.

هر کسی برای یک آرمان یا خواسته بیشترین نیرو و زمان و تلاش را به کار می بندد.

یکی برای افزایش ثروت و دارایی. دیگری برای مدرک علمی بالا. آن یکی در پی زمین و ساختمان یکسره می دود و می سازد و می فروشد و توسعه می دهد. یکی به دنبال بهره مندی از رفاه و آسایش است. یکی شکمش برایش از هر چیزی مهم تر است و زندگی را در خوردن می بیند. یکی تشنۀ تفریح و سرگرمی است. آن دیگر سفر به دوردست های دیدنی را وظیفۀ خطیر خویش می پندارد. برخی به تماشای زیبایی ها بسیار اهمیت می دهند. بعضی به ارتباط با دوستان. بعضی تمام همتشان ارتباط با جنس دیگر است. برخی خدمت به والدین برایشان از ارزش بی حد و حسابی برخوردار است. یا خدمت به همسر و فرزندان. یا شفقت بر خلق. بعضی هم خدمت به حکومت و نظام سیاسی در زمرۀ والاترین اهدافشان است. بعضی از آدمیان نگاهی قدرت جویانه به زندگی دارند. به راستی چه چیز یا چیزهایی در نظر ما نشسته است و یکسره ما را به خود مشغول می سازد؟

 آموختن و آموزش کتاب خدا به دیگران؟ علم آموزی؟ کتابخوانی؟ نویسندگی؟ عبادت خدا؟ مقام و منصب عالی؟ نفوذ اجتماعی؟و شغل افتخار آمیز؟ دیدار خویشان و دوستان؟ خانه سازی؟ بساز و بفروشی؟ تهیۀ بهترین لوازم زندگی؟ عیش و عشرت؟ خرید و فروش؟ خود آرایی برای همسر؟ خود آرایی برای دیگران؟ فخر فروشی به داشته ها؟ زیباسازی زندگی؟ قدرت؟ شهرت؟ ریاست بر مردم و بالا نشینی؟ آیا شما نگاهتان به هستی و زندگی نگاهی متعالی است؟ در زندگی به چه میزان حکمت و معرفت قدسی، دل مشغولتان می کند؟ نگاه مهر آمیز به هستی؟ عشق به فضائل و مکارم انسانی؟ عشق آسمانی؟

برخی از انسان ها تمام هدفشان در نوآوری و خلاقیت های علمی یا ادبی یا حکمی یا عرفانی خلاصه می شود. برخی یکسره در پی سلحشوری و رشادت اند. بسیاری خدمت به فرزندان، وجهۀ همتشان است. شماری هم با بی خیالی تمام، نه هدفی و نه مقصدی دارند و  به هیچ چیز اهمیت نمی دهند. کمی از مردم فرهیخته هم در پی رهایی و بی قید و بندی و آزادی تمامند. آنان رهایی از قید و بندهای درونی را که بر عقل واندیشه و اراده و همت آدمی قفل می زنند، بزرگ ترین هدف زندگی می دانند. چنین انسان های بلند نظری مانند انبیا در پی شکستن قفس هایی هستند که آدمیان را در بر گرفته اند و مانع پرواز آنان هستند.

 شماری به دنبال ایجاد یک جامعۀ مدنی اند که کرامت انسان و آزادی و استقلال فکری و عقیدتی و اقتصادی، در آن به بهترین وجه مراعات شود؟  برخی رستگاری جمعی را هدف گرفته اند.   شماری از مردم پیروی از انبیای الهی و جستجوی رضوان الهی را والاترین هدف خویش می پندارند. اینان پارسایی و زهد و تقوا و ساختن یک جهان خالی از جنگ و زشتی های اخلاقی و سعادت دنیوی که پیش شرط سعادت اخروی می باشد را وجهۀ همت خویش ساخته اند.

چنین انسان های بلند همتی از سر هر دو جهان برخاسته اند و عاشقانه در صدد جلب خشنودی حق و خدمت و شفقت بر خلق اند. چنان که نظامی گنجوی می گوید:

سایۀ خورشید سواران طلب/ رنج خود و راحت یاران طلب

 مولانا که می گوید:

گر در طلبِ منزل جانی، جانی/ گردر طلب لقمۀ نانی، نانی

این نکتۀ رمز اگر بدانی، دانی/ هر چیز که در جستن آنی، آنی ( مولانا)

به قول ابوسعید ابوالخیر: « بندۀ آنی که در بندِ آنی » ( اسرار التوحید، ج1، ص312)

به همین سبب است که امام علی (ع) « زهد »  را در میان دو کلمه از قرآن کاویده است: « لکیلا تأسوا علی ما فاتَکم و لا تَفرَحوا بِما آتیکم» (حدید، 23) یعنی: تا که بر آنچه از دست داده اید تاسف نخورید و بر آنچه به دست می آورید شادان و فرحناک نشوید.

ابوالعباس سیّاری گفته است: « کلّ شئٍ أنت فی قیدِه، فَتفرَحُ بِوجوده و تَحزَنُ بِفَقده، فأنتَ عبدُه »: آنچه در بند آنی و از بودنش شادمانی و از نبودنش اندوهگینی، [پس همان معبود توست و] تو بندۀ آنی. (رسالۀ قشیریه، ص99)

مولانا می گوید: سبب تمام غم ها، دل بستگی به خواسته ها، محبوب ها و آرمان های دنیوی است. روزی یکی از اندوه خویش نالید، مولانا به او گفت: همۀ دلتنگی ها از دلبستگی به دنیاست. هردم که از این جهان آزاد باشی و خود را غریب دانی، در هر رنگ بنگری و هر مزه بچشی، دانی که با او نمانی و جای دیگر می روی، دیگر دلتنگ نباشی. ( مناقب العارفین، ج1، ص401)

مولانا می گوید:

اولا ارزش انسان در گرو هر چیزی است که برایش دغدغه دارد.

 ثانیا:  ریشۀ غمناکی و دلبستگی های دنیوی و تعلقات را عشق برین برمی کند.

ثالثا: قلب المؤمن عرش الرحمن. دل مؤمن که جایگاه عشق الهی است، از عرش فزون است.

رابعا: آدمی باید به سویی برود که ظرفیت گنجایش عرش خدا را داشته باشد، و گرنه به خسارت عظیمی دچار خواهد شد.

در خانۀ غم بودن، از همّت دون باشد/

و اندر دلِ دون همّت اسرارِ تو چون باشد

بر هر چه همی لرزی، می دان که همان ارزی/

زین روی دلِ عاشق از عرش فزون باشد

آن را که شفا دانی، دردِ تو از آن باشد/

وآن را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد

آن جای که عشق آمد، جان را چه محل باشد/

هر عقل کجا پرّد، آنجا که جنون باشد؟

سیمرغِ دل عاشق، در دام کجا گنجد؟/

پرواز چنین مرغی، از کَون برون باشد

جامِ مَیِ موسا کَش، شمس الحق تبریزی/

تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد.

 (غزلیات شمس تبریز، شفیعی کدکنی، غزل 218)

این که خدا گفته است که شهید را من خود خون بهایم، از آن روست که شهید رضای خدا را هدف گرفته است. پس خدا هم رضای او را هدف خواهد گرفت. « رضی اللّه عنهم و رضوا عنه » و هر که هدفش رضای حق باشد، به بزرگترین فوز دست یافته است. « و رضوانٌ من اللّه اکبر ذالک هو الفوز العظیم » (توبه،72)

« به داوود وحی آمد که: ای داوود هر که مرا جوید، به حق مرا یابد  وآن کس که دیگری جوید مرا چون یابد؟ ای داوود، زمینیان را گو: رو به صحبت و مؤانست من آرید و به ذکر من انس گیرید تا انس دل شما باشم. من طینت دوستان خود را از طینت ابراهیم خلیل خود و از طینت موسی کلیم خود و از طینت محمّد (ص) حبیب خود آفریدم. ای داوود! من دلِ مشتاقان خود را از نور خود آفریدم و به جلال خود پروردم، مرا بندگانی است که ایشان را دوست دارم  و آنان مرا دوست دارند، ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. ایشان از من خشنود و من از ایشان خشنود باشم. ایشان در وفای عهد بامن و من در وفای عهد با ایشان.

                                              «ایشان مشتاق من و من مشتاق ایشان»

          ( تفسیر ادبی و عرفانی کشف الأسرار، میبدی،نگارش آموزگار، ج1، ص253)

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق /

تا بگویم شرح درد اشتیاق ( مثنوی معنوی، د1، ب3 )

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی/

دل بی تو به جان آمد ، وقت است که باز آیی

مشتاقی و مهجوری ، دور از تو چُنانم کرد/

کز دست بخواهد شد، پایاب شکیبایی

ای دردِ توام درمان، در بستر ناکامی/

وِی یاد تواَم مونس، در گوشۀ تنهایی

در دایرۀ قسمت ما نقطۀ تسلیمیم/

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم/

رخساره به کس ننمودد آن شاهدِ هر جایی؟

ساقی! چمن گل را بی روی تو رنگی نیست/

شمشاد خُرامان کن، تا باغ بیارایی

فکر خود و رایِ خود، در عالَم رندی نیست/

کفر است در این مذهب، خود بینی و خود رایی

زین دایرۀ مینا، خونین جگرم مَی ده/ 

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

دایم گل این بستان، شاداب نمی ماند/

دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی

دیشب گِلۀ زلفت با باد همی گفتم/

گفتا: « غلطی! »، بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا آنجا با سلسله می رقصند/

این است حریف ای دل! تا باد نپیمایی

حافظ شبِ هجران شد، بوی خوش یار آمد/

شادیت مبارک باد، ای عاشقِ شیدایی!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۸/۲۷
  • ۳۱۵۶ نمایش
  • دکتر محمد دشتی نیشابوری

نظرات (۱)

  • محمد حسن شاه آبادی
  • سلام علیکم 
    واقعا استفاده کردم این مطلب خودش یک سخنرانی است. هر جمله اش را باید با آب طلا نوشت زیرا از احادیث گرانمایه امیرالمومنین استفاده کردید و از اشعار زیبای شاعران که به این نوشته زرق و برق بسیاری می دهد خیلی ممنون التماس دعا

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی