صوفیان و بهیمۀ ( خر ) مسافر
یک صوفی مسافر, در راه به خانقاهی رسید و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طویله بست. و به جمع صوفیان پیوست. صوفیان فقیر و گرسنه بودند. آه از فقر که کفر و بیایمانی به دنبال دارد. صوفیان, پنهانی خر مسافر را فروختند و غذا و خوردنی خریدند و آن شب جشن مفصّلی بر پا کردند. آنان به مسافران خسته نیز بسیار محبت ورزیدند و از آن خوردنیها خوردند. و صاحب خر را گرامی داشتند.شگفت آنکه جماعت صوفیان برای این کار خود که در نظر شرع گناه است توجیهاتی هم می کردند. آنان می گفتند:
از ضرورت هست مرداری مباح / بس فسادی کاز ضرورت شد صلاح
می گفتند: مگر ما از مهمانان خدا بر زمین نیستیم. مگر ما مرزوق او نیستیم.
ما هم از خلقیم و جان داریم ما / دولت امشب میهمان داریم ما
صاحب خر نیز در کنار این صوفیان شب خوشی را سپری می کرد.. پس از غذا, رقص و سماع آغاز کردند. البته سماعی پس از خوردن مال حرام.
از هزاران تن یکی شان صوفیاند / باقیان در دولت او میزیند
رقص آغاز شد. مُطرب آهنگِ سنگینی آغاز کرد. و میخواند: " خر برفت و خر برفت و خر برفت".
چون سماع آمد زِ اوّل تا کران / مطرِب آغازید یک ضربِ گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد / زین حراره جمله را انباز کرد
صوفیان با این ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادی کردند. دست افشاندند و پای کوبیدند. مسافر نیز به تقلید از آنها ترانه خر برفت را با شور میخواند. ( لطفا ادامه دهید)
- ۰ نظر
- ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۲
- ۵۰۶ نمایش