جلوۀ شهشهانی آفتاب

جان فشان ای آفتاب معنوی/ مر جهان کهنه را بنما نَوی+ در وجود آدمی جان و روان/ می رسد از غیب چون آب روان

جلوۀ شهشهانی آفتاب

جان فشان ای آفتاب معنوی/ مر جهان کهنه را بنما نَوی+ در وجود آدمی جان و روان/ می رسد از غیب چون آب روان

مولانا بزرگ ترین شاعر عارف ایران است و در تمدن اسلامی مردی به بزرگی وی کمتر می توان یافت. پس از معصومین اندیشه و منش و روش او تاثیر شگرفی بر زندگی ایرانیان گذاشته است. هرگز اندیشه های او حکیمان و عارفان پس از خود را رها نکرده است و کمتر می توان اندیشمند بزرگی را که در حوزه حکمت و معرفت قدم و قلم زده باشد و از آفتاب مولانا روح خود را سیراب نکرده باشد. معارف مولانا به شدت تحت تاثیر قرآن کریم و معارف حکیمانه و توحیدی مولا امام علی (ع) قرار داشته است. مولانا قلب فرهنگ و تمدن ایران در همۀ زمان هاست.

بهترین کتاب خواندنی تاریخ بشر

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ

حرف این عارف وارسته و به حق پیوسته آن است که اولین کتابی که باید بخوانید، کتاب وجود خودتان است. اولین چیزی که باید بدانید، قیمت خودتان است.  به راستی آیا هر چیزی که در پیرامون ماست شایستۀ دانستن است؟ خیلی چیزها هستند که انسان باید آگاهانه آن‌ها را کنار بگذارد. بخصوص آنچه که پیرامون افزایش ثروت و قدرت دور می زند، آنچه به لذت بردن و وقت گذرانی مربوط است، در حقیقت از سرمایۀ اصلی خرج کردن است و چیز قابلی به دست نیاوردن. ای وای بر ما که می پنداریم حتی خداوند میزان سنجشش، همین دارایی ها و دانایی ها و شوکت و جمال های مرسوم است و بس. برخی که بر آن گمانند که می شود با همین پول های حرام بهشت را هم خرید. چنان که می توان در این جهان با آنها زندگی را به بهترین وجه اداره کرد و خوب خورد و خوب خفت و خوب سفر کرد و خوش گذرانید و حکم راند و دیگران را به فرمان خویش کشانید. آری در نزد برخی جز « سیم و زر و زور و ستایش و زرنگی و تزویر و زرق و برق زندگی» چیز دیگری، در عالم نمی گنجد.

 اگر تا امروز از خویشتن خویش که نفیس ترین گوهر الهی است غافل بوده ایم، با آنکه خیلی دیر شده است، زین پس نباید اجازه دهیم دزدان وقت و حال، ما را بیش از این به سوی هلاکت ابدی برانند و سرمایۀ عمرمان را به سرقت برند. دزدانی که گاهی بر صدر نشسته اند  و گاهی در کنار مایند و گاهی دون پایه تر از ما. گاهی نزدیکند و گاهی بسیار دور. گاهی آشکارند و گاهی پنهان. گاهی خودی اند و گاهی بیگانه.

به قول مرحوم دکتر علی شریعتی:

عمر را به شناختن و دیدن خیلی چیزها و خیلی چهره ها می گذرانی، زندگی را شب و روز در کار تجربه کردن ها و برخوردها و راست و ریس کردن صدها مسأله و مشغله به سر می آوری، اما در این میان یکی هست که به او کمتر از همه می پردازی، یکی هست که پاک از او غافلی، یکی هست که از همه بیشتر به تو نزدیک است و تو از همه بیشتر از او دوری. او را یک بار هم ندیده ای، در او نگاه نکرده ای، به او خیره نشده ای، و اگر هر از چندی، شاید یکی دو بار در تمام زندگی چشمت به او افتاده و سر راهت قرار گرفته، نگاهت به چهره اش لغزیده و گریخته و باز به ده ها چیز دیگر مشغول شده ای و او را گم کرده ای. من اکنون می خواهم او را به یادت آورم.

                                                       او کیست؟ « خودت».

زندگی همچون یک خانۀ شلوغ است. پر از اثاث و درهم و برهم  و تو در آن غرق. این تابلو را به دیوار مقابل می زنی. آن قالیچه را جلو پلّکان می اندازی. راهرو را جارو می کنی. مبل ها به هم ریخته است. هنوز اتاق پذیرایی را گرد گیری نکرده ای، مهمان ها دارند می رسند و هنوز لباس عوض نکرده ای. در آشپزخانه واویلاست و هنوز نیمی از کارها مانده است. یکی از مهمان ها الآن سر می رسد. همو که خیلی نکته بین و بهانه گیر و حسود است و چهار چشمی همه چیز را می پاید. از این اتاق به آن اتاق سر می کشی، از حیاط به توی هال می پری. از پله ها بالا می روی، بر می گردی،...ناگهان سر پیچ پلکان، جلوت یک آینه است،( تصویری شتابان نگاهت را میخکوب می کند، تو را به خود می خواند. نگو عجله دارم، کار دارم، وقت ندارم، باشد بعد نه نه) از آن رد مشو،لحظه ای همه چیز را رها کن، خودت را خلاص کن، بایست و با او روبرو شو، نگاهش کن، خوب نگاهش کن، او را می شناسی؟ دقیقا وراندازش کن، بکوش درست بشناسیش، درست بجا بیاوریش.

راستی آیا واقعا این کسی که در مقابل توست، همان است که می خواسته ای؟ اگر نه، پس چه کسی  و چه کاری فوری تر  مهم تر از این که همۀ این مشغله های سرسام آور و پوچ و روزمره و تکراری و زود گذر و بی دوام و بی بها را از دستت و از دوشت بریزی و به او بپردازی؟ و او را درست کنی؟

(آهای آدم حسابی) فرصت کم است، مگر عمر آدمی چند هزار سال است؟ چه زود هم می گذرد، مثل صفحات کتابی که باد ورق می زند. آن هم کتاب کوچکی که پنجاه شصت صفحه بیشتر ندارد. تازه چقدرش مانده است؟ جلد دومی هم ندارد، (آه و افسوس) هر صفحه ای هم که ورق می خورد، طعمۀ باد می شود (و در این بیابان بی سر و ته گم می گردد.)

      «در این خاکدانِ کویری که در آن جنگ هست و رنج هست و تو تبعیدی این غربت و محکوم تلاش و تحمل و مسؤولیت در قبال دیگران و مأموریت خودسازی (ریاضت) و خویشتن یابی (تقوا) و دعوت به نیکی ها و مبارزه با زشتی ها و .... از خویش « خدا گونه ای» ساختن و از جمع خود یک « امّت» بنا کردن و چگونه؟ با جهاد در خویش تا بر الگوی « محمّد» ص خود را آن چنان بسازی که برای خلق الگویی باشی.

و کذالک جَعَلناکم أُمّةً وسطاً لِتکونوا شُهداءَ علی النّاسِ و یکونَ الرّسولُ علیکم شهیداً.(بقره، 143) و جهاد در جمع، تا نیکی ها و زیبایی ها را در زندگی انسان ها جان دهید و زشتی ها و پلیدی ها را از زمین برانید و در آن هنگام که همۀ دست ها و دستگاه های شیطانی انسان ها را به شرّ می رانند و همة ارزش ها را به سقوط می کشانند شما دعوت کنندگان به خیر باشید و کسانی که تنها خدا را باور دارند و دگر هیچ.

خودت را آن چنان بساز تا بتوانی بازیگر خوب و لایق این نمایشی باشی که قلم تقدیر در صحنۀ این زمین برای فرزند آدمی نوشته است.

در کجا باید تمرین کرد؟ زندگی.                فرصت چیست؟ عمر.

منبع:با مخاطب های آشنا، ص 154، نامه به یکی از خواهران ایمانی، مهر ماه 1354

با اندکی تصرف، د. محمد دشتی نیشابوری. با درود.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۹/۱۳
  • ۵۳۹ نمایش
  • دکتر محمد دشتی نیشابوری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی