عاشق شدن بر خدای بی چند و چون
از مصطفی صلوات الله علیه سؤال کردند که هر چند که این معانی بیچونند اما بواسطه صورت آدمی از آن معانی میتوان منفعت گرفتن؟
فرمود: اینکه صورت آسمان و زمین بواسطه این صورت منفعت می گیرد از آن معنی کل، چون می بینی تصرف چرخ و فلک را و باریدن ابرهارا به وقت و تابستان و زمستان و تبدیلهای روزگار را؟ می بینی همه بر صواب و حکمت، آخر این ابر جماد چه داند که به وقت می باید باریدن! و این زمین را می بینی که چون نبات را می پذیرد و یک را ده می دهد، آخر این را کسی می کند، اورا ببین بواسطه این عالم، و مدد گیر. همچنانکه از قالب [آدمی] مدد می گیری از معنی آدمی، از معنی عالم مدد گیر بواسطه صورت عالم.
چون پیغامبر، صلی الله علیه و آله سلم، بی خود سخن گفتی، گفتی قال الله. آخر از روی صورت و زبان او می گفت، اما او در میان نبود، گوینده درحقیقت حق بود، چون او اوّل خود را دیده بود، که از چنین سخن جاهل و نادان بود و بی خبر، اکنون از وی چنین سخن می زاید، داند که او نیست که اول بود، این تصّرف حق است. چنانکه مصطفی (ص) خبر می داد پیش از وجود خود، چندین هزار سال از آدمیان و انبیای گذشته، و تا آخر قرن عالم چه خواهد شدن، و از عرش و کرسی و از خلا و ملا وجود او دینه (دیروزین) ]بود]، قطعاٌ این چیزهارا وجود دینه حادث وی نمی گوید، حادث از قدیم چون خبر دهد! پس، معلوم می شود که او نمی گوید، حق می گوید که:
وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى ( و هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید، سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست - نجم -3و4).
حق از صورت و حرف منزهست، سخن او بیرون حرف و صوت است. اما سخن خودرا از هر حرفی و صوتی و از هر زبانی که خواهدروان کند. در راهها، در کاروانسرا ها ساخته اند بر سر حوض مرد سنگین (سنگی) یا مرغ سنگین، از دهان ایشان آب می آید و در حوض می ریزد، همۀ عاقلان دانند که آن آب از دهان مرغ سنگین نمی آید، از جای دگر می آید.
شرح
- عالم بیچون، که اورا جای نیست ...: عالم بیچون در مثنوی این گونه آمده است:
قرب بیچون است عقلت را به تو
نیست از پیش و پس و سُفل و عُلو
قرب بیچون چون نباشد شاه را
که نیابد بحثِ عقل آن راه را
نیست آن جنبش که در اصبع تو راست
پیش اصبع، یا پسش، یا چپ و راست
وقتِ خواب و مرگ از وی میرود
وقتِ بیداری قرینش میشود
از چه ره می آید اندر اصبعت ؟
کاصبعت بی او ندارد منفعت
نور چشم و مردمک در دیده ات
از چه ره آمد؟ بغیر شش جهت
بی جهت دان عالم امر و صفات
عالم خلق است با سوی و جهات
بی جهت دان عالم امر، ای صنم
بی جهت تر باشد آمر لاجرم
بی جهت دان عقل و علام البیان
عقل تر از عقل و جان تر هم ز جان
بی تعلق نیست مخلوقی بدو
آن تعلق هست بیچون، ای عمو
- اما او در میان نبود، گوینده حق بود ...: این مضمون در مثنوی نیز آمده است:
چون پَری غالب شود بر آدمی
گم شود از مَرد وصفِ مردمی
هر چه گوید او، پری گفته بود
زین سری نه، زآن سری گفته بود
چون پری را این دم و قانون بود
کردگار آن پری خود چون بود ؟
اوی او رفته، پَری خود او شده
ترکِ بی الهام تازی گو شده
چون بخود آید، نداند یک لغت
چون پری را هست این ذات و صفت
پس خداوند پری و آدمی
از پری کی باشدش آخر کمی ؟
شیر گیر از شیر کی ترسد؟ بگو
شرح راه از کور که پرسد؟ بگو
شیر گیر، ار خون نره شیر خُورد
تو بگوئی: او نکرد، آن باده کرد
ور سخن پردازد از راز کهن
تو بگوئی: باده گفته ست آین سُخُن
باده ای را میبود این شرّ و شور
نور حق را نیست آین فرهنگ و زور ؟
که تو را از تو بکل خالی کند ؟
تو شوی پست، او سخن عالی کند
گر چه قرآن از لب پیغمبر است
هر که گوید: حق نگفت، او کافر است
بی جهت دان عقل و علام البیان
عقل تر از عقل و جان تر هم ز جان
- ۹۵/۰۲/۱۳
- ۵۲۳ نمایش