صوفیان و بهیمۀ ( خر ) مسافر
هنگام صبح همه خداحافظی کردند و رفتند صوفی بارش را برداشت و به طویله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد. اما خر در طویله نبود با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد. خادم آمد ولی خر نبود, صوفی پرسید: خر من کجاست. من خرم را به تو سپردم, و از تو میخواهم.
خادم گفت: صوفیان گرسنه حمله کردند, من از ترس جان تسلیم شدم, آنها خر را بردند و فروختند. و ادامه داد: ای مرد مومن تو نباید گوشتی لذیذ را میان یک گلّه گربۀ گرسنه رها می کردی! صوفی گفت: پس چرا به من خبر ندادی؟ حالا آنها همه رفته اند من از چه کسی شکایت کنم؟ خرم را خوردهاند و رفتهاند!؟
خادم گفت: به خدا قسم, چند بار آمدم تو را خبر کنم. دیدم تو از همه شادتر هستی و بلندتر از همه میخواندی «خر برفت و خر برفت», گویا خودت از همه بهتر خبر داشتی و میدانستی چه اتفاقی افتاده است . من چه بگویم؟
صوفی گفت: آن غذا لذیذ بود و آن ترانه خوش و زیبا, مرا هم خوش میآمد.
مر مرا تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد
آن صوفی از طمع و حرص به تقلید گرفتار شد و حرص عقل او را کور کرد.
( این داستان در دفتر دوم مثنوی و از بیت 516 به بعد و با عنوان « صوفیان و بهیمۀ مسافر » آمده است و گوشه می زند به صوفیان قلابی که شمارشان هم کم نیست و اکثریت درویشان را تشکیلی می دهند و آداب و رسوم تقلیدی و بی معنا و هوس آلود آنان را به باد نقد و ابطال می گیرد.
از طرفی چون بسیاری از صوفیان و درویشان مدعی، از سر ریاکاری و تنبلی و خودپرستی همین که پا درراه سیر و سلوک می گذارند دست از کار و زندگی می شویند و به گوشه مدرسه یا خانقاه می خزند و بار زندگی خود را بر دوش دیگران می نهند. در این داستان مولانا این روش را می نکوهد و می گوید که اگر کسی چنین کند خواه ناخواه سر از بزهکاری و حرام خواری در خواهد آورد. آدمی نمی تواند با مال وقف خوردن و خمس و زکات مردم را گرفتن، و شکم و گردن خویش را بدان وسیله فربه نمودن به مقامات بالای عرفانی هم برسد. هر کس که می خواهد به مدارج بالای معرفت و اخلاق و ادب و علم و هنر برسد باید که از زحمت کشی خویش ارتزاق کند و مانند دیگران کار کند و در کنار آن به معنویت خویش هم برسد. همچنان که سیرۀ تمام بزرگان و معصومین همین بوده است. بخصوص آنکه پیمبر گرامی اسلام برای آن همه زحمت در راه خداوند مکرّر به مردم می گفت: من بر سر شما منّتی ندارم و از شما مزد نمی خواهم. مزد من این است که سعادت و خوشبختی شما را ببینم.