عاشق شدن بر خدای بی چند و چون
عجبم می آید از مردمان که گویند که اولیا و عاشقان به عالم بیچون، که اورا جای نیست و صورت نیست و بیچون و چگونه است، چگونه عشق بازی می کنند و مدد و قوت می گیرند و متأثر می شوند؟
آخر، شب و روز در آنند. این شخصی که شخصی را دوست می دارد و از او مدد می گیرد آخر این مدد از لطف و احسان و علم و ذکر و فکر و شادی و غم او می گیرد، و این جمله در عالم لا مکان است و او دم بدم از این معانی مدد می گیرد و متأثر می شود، عجبش نمی آید؛ و عجبش می آید که بر عالم لامکان چون عاشق شوند، و از وی چون مدد گیرند!
حکیمی منکر بود این معنی را، روزی رنجور شد و از دست رفت و رنج او به درازا کشید، حکیمی الهی به زیارت او رفت و گفت: آخر چه می طلبی؟
گفت: صحّت.
گفت: صورت این صحّت را بگو که چگونه است تا حاصل کنم.
گفت: صحّت صورتی ندارد [و بیچونست].
گفت: اکنون صحّت چون بیچونست چونش می طلبی؟ گفت آخر بگو که صحّت چیست؟
گفت: این می دانم که چون صحّت بیاید قوّتم حاصل می شود و فربه می شوم و سرخ و سپید می گردم و تازه وشکفته می شوم.
گفت: من از تو نفس صحّت می پرسم، ذات صحّت چه چیز است؟
گفت: نمی دانم بی چونست.
گفت: اگر مسلمان شوی و از مذهب اوّل باز گردی ترا معالجه کنم و تندرست کنم و صحّت را به تو رسانم.
- ۱ نظر
- ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۴۹
- ۵۲۳ نمایش