از دوزخ خریت تا بهشت بلاهت
ایرج میرزا در بیتی رمز خوشبختی را در بی خبری و نابخردی می داند و می گوید:
بیچاره آن کسی که
گرفتار عقل شد
خوشبخت آن که کرّه خر آمد ألاغ رفت
حکیم خیّام نیشابوری می گوید:
گاوی است در آسمان
و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن
از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
( خیام؛ فروغی؛ ص60)
مولوی در مثنوی معنوی، در ذیل داستان پسر نوح و سرپیچی او از امر خداوند و تکیه بر مهارت خویشتن و گرفتار طوفان غرور شدنش می گوید:
هِل سباحت را، رها
کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو، دریاست این
زیرکی بفـروش و حیـرانی
بخـر
زیـرکـی ظـنّ اسـت و حیرانی نـظـر
عقل قربان کن به
پیش مصطفی
حسـبـی الله گــو کـه ألله ام کـفـی
همچو کنعان سر
زکشتی وا مکش
که غرورش داد نفس زیرَکَش
کـه بـرآیـم بر سـر
کـوه مشـید
منّـت نـوحـم چرا بایـد کشـید
کاشـکی او آشنـا نـاموختی
تا طمع در نوح و کشتی دوختی
کاش چون طفل از حِیل
جاهل بُدی
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
اکثر أهل الجنّة
البُله ای پدر
بهرِ این گفته است سلطانُ البشر
زیرکی چون کبر و
باد انگیز توست
ابلـهی شـو تا بمـانـد دل دُرست
بدین سان ابلهی برابر است با پاک دلی از کبر و کین و بهره مندی از قلبی سپید. بلاهتی که از اشکال تراشی و فلسفه ورزی های مرسوم و بی ثمر بهتر و برتر است.
براین اساس اگر بپنداریم که ابلهانی اینچنین ساکنان فردوسند و زیرکانی آنچنان بهره کمتری از سعادتمندی دارند، آنگاه باید بازگردیم به اوّل خط و کارها را سرو سامان تازه ای بخشیم.
کسی که همّش علف اوست، روشن است که نمی تواند پا از مقام خریّت برون نهد.« و إنّ لکم فی الأنعام لَعبرةُ» ( مؤمنون،21) بلاهت در کلام نورانی صدر سخن، آن است که پس از وصول به مرتبه کمال عقل و فرزانگی، آدمی سَرِ نظر و خواست خود را در پیشگاه رأی خداوند ببُرَد و دست از منیّت و کبر و غرورش بردارد و در نزد حضرت حق، به بلاهت خویش اذعان کند و بپذیرد که علم و زیرکی او در پیشگاه خداوندی که بخشنده تمام علوم و خردهاست هیچ نیست. آیا اگر شمعی در برابر خورشید ادّعای روشنایی کند، حکم به حماقت و خریّت او صادر نمی شود؟
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
(گلشن راز شبستری)
از طرفی اگر قرار باشد که بلاهت و سادگی و دست توسّل به یافته های عقل تلاشگر نیازیدن و پا بر خواست او گذاشتن شرط سعادت باشد، پس خداوند چرا وجه تمایز انسان و دیگر جانوران را عقل قرار داده است. مگر شرافت آدمی به خردورزی او نیست؟ آری این بلاهت عین خردمندی است. چه بسا که آدمی به سبب نابخردی، از حیوانات هم پست تر می شود. امام سجّاد در دعای نخست صحیفه در وصف آدم نمایان می فرماید: « إن هم إلّا کالأنعام بل هم أضلّ سبیلاً»
و امام علی (ع) در نهج البلاغه در نامه 45 می فرماید: « فما خُلِقتُ لیشغلنی أکل الطّیّبات، کالبهیمة المربوطة همُّها علفُها أو المُرسلة شغلها تقمُّمها، تکترش مِن أعلافها و تلهو عمّا یُرادُ بها أو أُترک سُدیً أو أُهمَل عابثاً أو أُجَرَّ حبلَ الضّلالة أو أعتسف طریق المتاهة.» یعنی: من آفریده نشده ام تا غذاهای لذیذ مرا سرگرم سازد، درست بسان حیوان پرواری که تمام همّت او علف اوست. یا چونان چارپایی رها شده که یکسره مشغول چریدن و شکم پروری است و بی خبر از اخبار آینده. آیا مرا بیهوده آفریده اند؟ یا به بازی ام گرفته اند؟ آیا من هم به طناب گمرهی چنگ درزنم؟ و چونان دیگران حیران و سرگردان به هر سو روان شوم؟
اگر جمع و جامعه ای غالبا به آن سویی برود که امام علیه السلام آن را کوره راه ضلالت می دانند، یعنی غرق شوند در کسب ثروت و بالارفتن از نردبان جاه و مقام و تلاش برای کامروایی و خوشباشی روز افزون، آیا تا ابد در لجنزار خریّت باقی نخواهند ماند؟ خداوند سبحان در سوره جمعه آیه 5 می فرماید: « ألّذین حُمّلوا التّورات ثمّ لم یَحمِلوها کَمثلِ الحمار یَحمِلُ أسفاراً.» یعنی : کسانی که تورات را حفظ کنند و علوم آن را یاد بگیرند امّا بدان عمل نکنند و مسیر زندگی خود را بر اساس کتاب خدا سامان نبخشند، مانند الاغی هستند که بار می کشد.
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر تو بالشتش کنی هم می شود.
کلام خدا بسان حبل و رسن است که یک طرفش به دست خداست و طرف دیگرش در دست آدمیان. برخی با آن به آسمان عروج می کنند و بعضی با آن ریسمان سر از ته چاه ویل در می آورند. عقل نیز چنین است. «و لا یزید الظّالمین إلّا خساراً» اگر کسی سده سده قانون حرکت و پرواز بخواند امّا هرگز در مسیر هدف گامی نزند و بالی نجنباند، آن همه دانسته های متراکم او به چه دردش می خورد؟ کسی که در میان راه دراز مقصد والای خویش، سکونت می کند و به خواب می رود، به حکم عقل آخور بین چنین می کند. امّا همو از فرمان عقل برین آخِر بین برون رفته است. عقلی که فرمان حرکت و جنبش می دهد و توقّف را آفتی بزرگ می خواند، چنین کسی سر انجام نه که به مقصد نمی رسد، بلکه روزی به یقین شکار درندگانی خواهد شد که از او هیچ اثری بر جای نخواهند نهاد. حافظ می فرماید:
کاروان رفت و تو
در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
مَثل بسیاری از ما فرزندان آدم مانند آن مسافری است که باید در زمانی معیّن مسافتی طولانی را طی کند تا به شهر سعادت رسد و جاودانه در آنجا سکنی گزیند. او همین که در میانه راه به سرزمینی سرسبز می رسد، همانجا بار می اندازد و مشغول چرب و شیرین روزگار می شود. چندی می گذرد و بر اثر حوادث گوناگون، قحطی و سختی پیش می آید و روزگار دگرگونه می شود و تمام نعمت های پیشین به بلا و نقمت بدل می گردد و او که از یاران و رهنمایانش فرسنگ ها دور افتاده است، طعمه وحوش بیابان می گردد و هلاک می شود.
چه نیکو است این سخن که خطاب به نوع بنی بشر می گوید که: هان و هان ای مسافر خفته در میانه راه، بدان که آنچه اینک برقش چشمان تو را زده است و دلت را ربوده، همه سر به سر خواب و خیالی رنگین و پر زرق و برق بیش نیست. بر خیز و حقیقت را در چشم انداز پهناور قرآن بجوی، و گرنه خیلی زود دیر خواهد شد. این ندای الهی را از آسمان وجود پاک پیامبر خداوند به گوش جان شنو که فرمود: « زُیّن للنّاس حُبّ الشّهوات من النّساء و البنین و القناطیر المقنطرة مِن الذّهب و الفضّة و الخیل المسوّمة و الأنعام و الحرث ذالک متاع الحیوة الدّنیا و الله عنده حسنُ المآب» ( آل عمران،14) یعنی: دوستیِ کام ها و آرزوها از زنان و فرزندان و مال های گرد کرده و بر هم نهاده از زر و سیم و اسبان نشاندار و دیگر چهارپایان و کشتزارها در نظر مردم دلفریب آمده؛ این ها کالاهای ناچیز زندگانی این جهان است و سر انجام نیکو نزد خداوند است.
مولوی در مثنوی معنوی می گوید:
زین قدح های صُوَر
کم باش مست
تا نگردی بت تراش و بت پرست
از قدح های صُوَر
بگذر مایست
باده در جامست لیک از جام نیست
آری در نظر بلند حق تبارک و تعالی و بندگان وارسته او، متاع این جهان چون حباب است و تکاپویش همه خواب و آرزومندانش دوان به سوی سراب. آری؛ سرانجام تمام زر و زور و تزویرهای این سراچه، هر چه که باشد، همه نقش بر آب خواهد شد و فرجامش افسانه ای بی آب و تاب. خیلی از ما آدمیان می پنداریم که بار انداز هستی همین کاروانسرای خراب است. آنگاه در این گندیده منجلاب چنان خود را به رنج می اندازیم که گویی می خواهیم تا ابد در آن جاوید باشیم. البتّه هر کس که رهگذر این معبر باشد بارها و بارها به چشم خویش می بیند که دلبستگان به جلوه های این کاخ پر چاه و مار، هرگز نتوانسته اند از آن جان سالم بدر ببرند و همه یا در چاه افتاده اند یا به ماری گزیده شده وانگهی با همه چیز وداع گفته اند. و این گفتة خداست که فرمود: « کلّ مَن علیها فانٍ» یعنی: هر کس که در این سراست محکوم به فناست.
امّا حرف عاقلان چیز دیگری است. آنان به رهنمایی عقل و وحی مدام در پی رستگاری و سعادت اند و بر این باورند که باید راهی به سوی آسمان گشود و از این خاکدان خلاص شد.
ای خوش به حال آن که دلش عقل و دین بِبُرد
بیچاره آن که راه به سوی خران گرفت
مولای فرزانگان و دل به حق سپردگان، جان جان های پاک، علی علیه الصلاة و السلام می فرمود: « قیمة کلّ امرءٍ ما یُحسنُه» یعنی: مرد را آن بهاست که در دیده اش زیباست. یا به تعبیر دیگر: بهای آدمی به مهارت های نیکو و تواناییهای مکرر اوست. اینک بنگر که در دیدۀ تو چه چیز بیش می ارزد و می خواهی که وجود خود را به کدام آرایه ها بیارایی. و چه هنرهایی از دستت بر می آید که تو را در نزد خالق و مخلوقات او نیکو می نمایاند.
عاقلان پیوسته در این اندیشه اند که راه برون رفت از گِلزار خریّت به گُلزار معرفت و انسانیّت چیست؟ و می پرسند که چگونه می توان دل و جان را از علفزارهای آفت خیز و پرخطر دنیا به سوی باغ های پر سلامت و لبریز از امان آخرت رهنمون ساخت؟ چه نیکوست این پند عارفانه که می فرماید: «تو خود حجاب خودی ای خر از میان برخیز.»
خدایا؛ شماری از ما آدمیان که جز به خور و خواب و هوس خویش نمی اندیشیم، به گواهی رسولان پاکت، در مقامی بسر می بریم که کمتر از مقام ستوران است. پروردگارا، چنانچه ما نیز در این مرحله ایم کمک کن تا به سوی تعالی بالا آییم و از مقام خریّت در گذریم و سپس از آن پایگاه به سوی قلل رفیع آدمیّت پیش آییم. خدایا؛ جانهای تشنه و بیمارمان را به آب رحمت خویش بنواز و بارقه ای از نور ایمان و عقل رحمانی را بدرقه راهمان فرما تا در این تنگنا نمانیم و در زمرة محبوسان جاودان در نیاییم.
تو را زکنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است.
(حافظ)
بسیاری از بنی آدم، وقتی به گذشته شان می نگرند می بینند که حقیقت حالشان بسان آن خری است که برای مشتی جو، به گردونه ای بسته شده و شب و روز بار می برد و رنج می کشد و از گذر روزگار چندان بهره ای ندارد که با آن بتواند به سوی آسمانِ سعادت، بال گشاید و از این دامگاه رهایی یابد.
ای خر که بسته اند
به گردونه ای تو را
واندر بهای مشت جوی بار می کشی.
( رجایی بخارایی)
آه چه دشوار و شگفت است که اشرف آفریدگان یعنی انسان، که در کتاب مقدّس خلیفة اللهش خوانده اند، عمری را بر گِرد گَردونه شهوت و لذّت و خواب و خیال و آرزوهای دور و دراز سپری کند و در نهایت بر بی ثمری اش، عاجزانه و بیهوده واأسفاها زند و دیگر کاری از دستش نیاید تا روزهای رفته را بازیابد و باخته هایش را به بُرد بدل سازد.
ای بسا کسانی که می پندارند از فاتحان قله های بلند سعادت اند، امّا بیش از دیگران در باتلاق کامروایی و جاه طلبی فرو رفته و خفته اند. اینان در شمار زیانکارانند. همانان که این ندای خداوند را نشنیده اند یا ناشنیده گرفته اند که فرمود: «و العصر إنّ الإنسان لفی خسر»
راستی چرا ما آدمیزادگان، هماره بر طبل حماقت می کوبیم و یکسره پرده های غفلت خویش را ستبرتر می کنیم؟ ما در این راه چنان از خود خرسندیم که بانگ شادخواریمان گاهی عرش خدا را هم به لرزه می اندازد. چرا عربده های مستانه مان روز به روز بیشتر و بیشتر حکایت ظلوم و جهول بودن ما را بر سر گذرگاه گیتی جار می زند؟ چرا ما به کلام حکیمانه و مشفقانه خداوند منّان نیم نگاهی نمی افکنیم و دل به بهترین پندهای رسولان نمی دهیم. یکی از هزاران پند ایشان این است که : « قل أَ أُ نبّئکم بِخیرٍ مِن ذالکم، لِلّذین اتّقَوا عندَ ربّهم جنّاتٍ تَجری مِن تَحتِها الأنهارُ خالدین فیها و أزواجٌ مطهّرةٌ و رضوانٌ مِن اللهِ و اللهُ بَصیرٌ بالعباد* ألّذین یقولون ربّنا آمنّا فاغفر لنا ذنوبنا و قنا عذاب النّار* الصّابرین و الصّادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین بالأسحار* شهد الله أنّه لا إله الّا هو و الملائکةُ و اولو العلم قائماً بالقسط، لا إله إلّا هو العزیز الحکیم* (آل عمران، 15-18) یعنی: بگو آیا شما را به چیزی بهتر از اینها آگاه کنم؟ برای کسانی که پرهیزگاری کردند، در نزد پروردگارشان بهشت هایی است که جوی ها از زیرِ« درختان و کوشک های» آن ها روان است. در آنها جاودانند و همسران پاکیزه و خشنودی خداوند. و خدا به حال بندگان بیناست.*آنان که گویند: پروردگارا، ما ایمان آوردیم پس گناهانمان را بیامرز و ما ار از آتش دوزخ نگه دار.* آن شکیبایان و راستان و فرمانبرداران و انفاق کنندگان و آمرزش خواهان در سحرگهان.* خدای یگانه، که هماره به عدل و داد بوده و هست، گواهی داد که جز او خدایی نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز گواهی دادند که جز او خدایی نیست، او توانای بی همتا و دانای محکم کار است.
اگر بنی آدم نخواهد که از وادی خطرناک خریّت گذر کند، به یقین بدترین فرجام در انتظار اوست. چنان که خداوند سبحان در قرآن کریم می فرماید: « و لقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجنّ و الإنس، لهم قلوبٌ لا یفقهون بها و لهم أعیُنٌ لا یُبصِرون بها و لَهم آذانٌ لا یَسمعون بها، اولئک کالأنعام بل هم أضلّ، اولئک همُ الغافلون.( اعراف، 179) یعنی: هر آینه بسیاری از پریان و آدمیان را برای دوزخ آفریدیم- فرجامشان به دوزخ می کشد- زیرا دل هایی دارند که به آن «حق را» در نمی یابند و چشم هایی دارند که به آن «حق را» نمی بینند و گوش هایی دارند که به آن «حق را» نمی شنوند. اینان بسان چارپایانند بلکه گمراه ترند. همینان غافلانند.
اینک که بیش از چهارده قرن از آغاز دعوت آخرین سفیر خداوند برای نجات بشراز باتلاق خریت و جهالت سپری شده است، آیا توانسته ایم به شایستگی به ندای آسمان پاسخ گوییم و در زمره غافلان نباشیم. پس چرا امروز امّت مسلمان وامانده ترین و مسلمانان سیه روزترین مردمان جهان اندُ؟ آیا ما هنوز در دوران ماقبل انسانیّت بسر نمی بریم؟ چه باید کرد تا از این تباهی رهایی یابیم؟
هر که آخِر بین
بُوَد مسعودتر
هرکه آخوربین بود مطرودتر
هرکه آخوربین شود
هر روز و شب
اندر این دنیا کند سعی و طلب
مقصد اقصای او این
است همان
عزّت و راحت نیابد در جهان
هر که آخور بین
شود او هر زمان
می شود بر کسب و کار این جهان
این جهان و اهل آن
فانی شود
آن جهان و اهل آن ماند ابد
آری؛ آدمی اگر بخواهد از مقام خریّت گذر کند باید که دل به عشق و مهر پاک محبوب ازل و ابد سپارد و بکوشد که قربان آن شود که کیمیاگر است. هموکه از فنای عاشقان حیاتی جاودان می آفریند و تقدیم آنان می نماید و ایشان را در کنار خود می نشاند و بهره ای از هستی بدانان می بخشد که در وهم نگنجد و در ظرف گمان نیاید.
آدمی باش و ز خر
گیران مترس
خر نیی ای عیسی دوران مترس
چرخ چارم هم زنور
تو پر است
حاش للّه کی مقامت آخور است
تو زچرخ و اختران
هم برتری
گرچه بهر مصلحت در آخوری
میر آخور دیگر و
خر دیگر است
نه هر آن کو اندر آخور شد خر است
( مثنوی معنوی)
مرغ خویشی، صید
خویشی، دام خویش
صدر خویشی، فرش خویشی، بام خویش
گر تو آدم زاده ای
چون او نشین
جمله ی ذرّات را در خود ببین.
ودر جای دیگری می فرماید:
هر چه گویم عشق را
شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
عقل در شرحش چو خر
در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل
آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب.
( مثنوی، دفتر3، ب 508-531 + همان، دفتر 5 بیت 2814)
چند از این الفاظ
و اظهار مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
عقل خواهد که
بیاموزد فنون
عشق خواهد شورش و شوق جنون
عقل خواهد ننگ و
ناموس و وقار
عشق خواهد عاشقان را تار ومار
عاقلان در شهرت و
نام و نشان
عاشقان بالاتر از کَون و مکان
عاقلان در قید مجد
و مال و جاه
عاشقان مستان سُغراق إله
هِل تو عقل و بر
مراد عشق باش
بر دو دیده عقل خود رو خاک پاش
- ۹۴/۰۶/۲۲
- ۱۱۶۴ نمایش