آزادی انسان در مثنوی معنوی
آزادی در مفهوم حقیقی خود، تنها به معنای رهایی از قید و بندهای بیرونی نیست، بلکه به معنای آزادی از قید و بندهای درونی هم هست. قدرت مادی میتواند بشر را از بندهای بیرونی رهایی بخشد، اما این قدرت نمیتواند آزادگی را به ارمغان بیاورد، زیرا آزادی تنها وقتی معنا پیدا میکند که تمامی بندها که بخشی از آنها بندهای درونی هستند، از میان برداشته شوند و این تنها وقتی صورت می پذیرد که انسان در کنار قدرت مادی، قدرت معنوی لازم را جهت آزاد ساختن خویشتن خویش از تمامی بندهای درونی داشته باشد. در دیدگاه مولانا آزادگی شرط آزادی است.
بر این اساس مولانا در آغاز کتاب شریف مثنوی به فرزندان معنوی خود سفارش میکند که نخستین نیاز انسان رهایی از بندهای درونی است. آن عارف وارسته در نخستین بیت پس از مقدمۀ مثنوی میگوید:
بند بگسل باش آزاد ای پسر / چند باشی بند سیم و بند زر
او مهمترین پند حکیمانه را تلاش برای آزدگی و گسیختن بندهایی چون حرص و طمع و ترس و حسد و کبر و خودخواهی میداند. و راه درمان این بلاهای سخت را « عشق » میبیند « عشق». مولانا خود را چنین معرفی میکند که او طبیب بیمارانی است که با نسخۀ عشق تمام بیماریهایشان درمان خواهد شد.
هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و عیب کلّی پاک شد
مولانا عشق را اکسیر و کیمیایی می داند که خاک را به افلاک میپراند و کوه را به رقص درمیآورد.
جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد.
عشق جان طور آمد عاشقا / طور مست و خرّ موسی صاعقا
اما راز این پرتوانی عشق را در معشوق میداند و عاشق را بازیچهای بیش نمی پندارد.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای / زنده معشوق است و عاشق مرده ای
( مثنوی، د1، ب25 به بعد)
به همین سبب در گزارشهای پیشین ما به تقدم خداشناسی بر خودشناسی تاکید ورزیدیم.
( لطفا مراجعه بفرمایید به مقالۀ : تقدم خداشناسی بر خود شناسی در پایگاه
Arafa8.blog.ir)
بر همین اساس به پیروی از انبیا وظیفۀ خود را آزادی بخشی به بنی آدم میداند و تمام مثنوی را چنان طراحی میکند که هر صفحه اش بندی از بندهای جان آدمی را بگسلد و او را به سوی آسمان آزادگی و آزادی رهنمون شود. مولانا بزرگ ترین وظیفۀ پیامبران را این میداند که آنان جملگی در صدد رهایی بخشیدن به انسانها بوده اند.
هر پیمبر در میان امّتان / همچنین تا مَخلَصی میخواندشان
( مثنوی، د1، ب1002)
چون به آزادی نبوت هادی است / مؤمنان را زانبیا آزادی است
ای گروه مؤمنان شادی کنید / همچو سرو و سوسن آزادی کنید
( مثنوی، د6، ب 4541 به بعد)
پیامبران بنیان گذار آزادی مردمانند. آنان فرزندان آدم را که گرفتار بندهای فراوان برونی و درونی شده اند میرهانند. پیامبران هم زنجیر بردگی پادشاهان و زورگویان را پاره میکنند و هم زنجیر بندگی خدایان موهوم را و مردم را از شخصیت پرستی و شرک و کفر و رذایل اخلاقی آزاد میسازند و به آنان آنچنان آزادگی عطا می کنند که سرشان را بجز پیش حضرت حق پیش هیچ کس و هیچ چیزی خم نمیکنند.
به گفتۀ علامه جلال الدین همایی: « روح لطیف عُلوی و نورانی در اثر اُنس و آویزش جسمانی، رنگ و بوی قوای حیوانی و جسمانی به خود میگیرد و شهوات بهیمی و سَبُعی دراو اثر میکند و روز به روز علاقۀ او به جسم و مادیات افزون تر میگردد و این علایق پرو بال روح را میبندد و او را زمین گیر میکند، چندان که در زندگی خویش احساس تنهایی و رنج و غم میکند و حیات دنیوی برایش به زندانی تنگ تبدیل میشود. مولانا سبب این همه رنج و غصه و دلگیری را دور افتادن انسان از نیستان روحانی میداند.
مرغ کو اندر قفس زندانی است / می نجوید رَستن از نادانی است
روحهایی کز قفس ها رسته اند / انبیای رهبر شایسته اند
از بُرون آوازشان آید زِ دین / که ره رستن تو را این است این
ما بدین رستیم زین تنگین قفس / غیر این ره نیست چارۀ این قفس
( مثنوی، د1، ب1541 به بعد)
مولانا برای رهایی روح از تنگنای این جهان دو راه را نشان میدهد. یکی: سعی و تلاش و ریاضت شخص برای مزین ساختن جان خویش به زیورهای اخلاقی و کمالات انسانی. و دوم: دست خود را در دستان هدایتگران الهی نهادن و به رهنمایی آنان دل خوش کردن. که این دوم از سفارش نخستین بسی پر اهمیت تر است.»( مولوی نامه، همایی، ج1، ص129)
پیرو این تاکید است که مولانا در نقل داستان غدیر خم که پیامبر اکرم ( ص ) فرمود: « مَن کنتُ مولاه فهذا علیٌ مولاه » میگوید:
کیست مولا آنکه آزادت کند / بند رقّیت ز پایت برکَند
( مثنوی، د6، ب4540)
او وظیفۀ نبی مکرم اسلام و امام علی علیهما السلام را آزادی بخشی به انسانها میداند. مولوی در بیان سفارشی مهم از پیامبر(ص) به علی (ع) میگوید که: ای علی وقتی تمام مردم برای تقرب به خداوند در پی عبادت و انجام مستحبات و واجباتند تو در پی یک خردمند و حکیم باش تا به نیازهای عقلانیت پاسخ گوید و بدین سان از دیگران پیش افتی، زیرا دوای درد بشر در نزد عاقلان و اندیشمندان ژرفکاو است نه در نزد زاهدانی که کارشان یکسره سر بر زمین نهادن و سجده گزاردن است.
گفت پیغمبر علی را کای علی/ شیر حقی پهلوانی پُر دلی
لیک بر شیری مکن هم إعتماد/ اندر آ در سایۀ نخل امید
اندر آ در سایۀ آن عاقلی / کِش نداند بُرد از ره ناقلی
ظِلّ او اندر زمین چون کوه قاف / روح او سیمرغ بس عالی طواف
گر بگویم تا قیامت نَعت او / هیچ آن را مَقطَع و غایت مجو
در بَشر روپوش کرده است آفتاب / فهم کُن واللّه أعلم بالصواب
یا علی از جملۀ طاعاتِ راه / بر گزین تو سایۀ بندۀ إله
( مثنوی، د1، ب2959 به بعد)
در این ابیات نورانی مولانا به ما سفارش میکند که به سوی آفتاب عقل و حکمت پران شویم و بکوشیم در زندگی خود را به سایۀ سیمرغ تیز پرواز برسانیم تا نجات یابیم. مولانا در جاهای دیگر اشاره کرده است که خورشید تابان و بی غروب علوی بهترین و درخشانترین مأمنی است که بشر را از تمام گرفتاری هایش میرهاند و دست او را در دست حقیقت مطلق میگذارد. چنان که در ضمن داستان هماوردی او با عمروبن عبدود میفرماید: ای علی بیا و رازهای پنهان دلت را بازگو، بیا و پرده از اسراری که عقلت یافته است بردار و ما را سیراب کن. وسر انجام او خود را آیینه ای میداند که انوار درخشان علی را باز میتاباند.
راز بگشا ای علی مرتضی / ای پسِ سوء القضا حُسن القضا
یا تو واگو آنچه عقلت یافتهاست/ یا بگویم آنچه بر من تافتهاست
از تو بر من تافت پنهان چون کنی / بی زبان چون ماه پرتو میزنی
مولانا میگوید که: خداوند بر قلب پیامبر تافت و پیامبر بر قلب علی و علی بر قلب من تابید و من بر قلب شما میتابم. بنابر این آنچه شما دریافت میکنید همان نوری است که از خورشید بی غروب نبوی و از ماه تابان علوی میتابد.
او به ولایت عقلانی علی (ع) حتی پس از غیبتش در پس پردۀ مرگ اشاره میکند و آرزو میکند که : ای کاش او زنده بود و زبان میگشود و از تابش غایبانه به تابش حاضرانه قدم مینهاد و زودتر رهروان را به مقصد میرساند.
لیک اگر در گفت آید قرص ماه / شبروان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذُهول / بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما / چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
و پس از این اشاره میکند به حدیث مشهور پیامبر (ص) که فرمود: « أنا مدینة الحکمة{ مدینة العلم} و علیٌ بابها و من أراد العلم فَلیأتِ الباب » یعنی: من شهر دانشم و علی دروازۀ آن است، هر کس علم و حکمت میخواهد باید که از دروازه بدان درآید. ( شرح مثنوی، گولپینارلی، ج1،ص501)
چون تو بابی آن مدینۀ علم را / چون شعاعی آفتاب حِلم را
باز باش ای باب بر جویای باب/ تا رسد از تو قشور اندر لُباب
باز باش ای باب رحمت تا اَبد / بارگاه ما لَه کـــفواً أحَـــــد
( مثنوی، د1، ب3745 به بعد)
مولانا بر اساس این حدیث پیامبر اکرم (ص) که فرمود: « هر کس می خواهد که بر علم آدم، ادراک نوح، بردباری ابراهیم، زهد یحیی، قدرت و سطوت موسی و جمال یوسف بنگرد ( وآنان را با این صفات ببیند) به علی بنگرد ( فضائل الخمسة من الصحاح السّتة، ج1،ص 299 به بعد)، امام علی (ع) را افتخار هر نبی و هر ولی میخواند:
او خدو انداخت بر روی علی / افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رُخی که روی ماه / سجده آرد پیش او در سجده گاه
( مثنوی،د1، ب 3723 به بعد)
بر این اساس مولانا دروازۀ آزادی بخشی به انسان پسا نبوی را در سرنهادن به فرمان آن ماهِ تابانی میداند که دروازۀ حکمت محمدی است. اگر کسی از این دروازه بر شهر خدا که نامش محمد است وارد نشود، هرگز نه مزۀ آزادی را خواهد چشید و نه شهروند بهشت خداخواهد گشت. بهشت خدا یعنی همان که به بندگان خاص خویش وعده داد و فرمود: « و ادخُلی فی عِبادی و ادخُلی جنّتی » (فجر، 30) البته این منافاتی ندارد که دیگران به بهشت درآیند اما هیچکس به شهر خدا که جنّت خاص حق است در نمی آید مگر از باب علی (ع).
مولانا شرط آزادی انسان را عقل و شهود حقیقت میداند و امام علی را مصداق تام این مقام میبیند و میگوید:
ای علی که جمله عقل و دیده ای / شمّه ای واگو از آنچه دیده ای
تیغ حِلمت جان ما را چاک کرد / آبِ علمت خاک ما را پاک کرد
( مثنوی، د1،ب3745 به بعد)
شگفتا که مولانا مهم ترین فصول دفتر نخست مثنوی را به ستایش علی میپردازد که شمه ای از آن بازگفته شد و سر انجام کمی مانده به پایان دفتر ششم مثنوی باز خاطر عاطر خویش را با جام یاد علی خوش و سرمست میسازد.
مثنوی با فریاد دعوت به آزادی و آزادگی آغاز می شود و چیزی نمانده به پایان آن درداستان آن قاضی که در صندوق پنهان و گرفتار هوس بازی خویش شده بود، میگوید:
خلق را از بند صندوق فسون / کی خَرد جز انبیا و مُرسلون
و سر انجام با خداوند چنین نیایش می کند که :
ای خدا بگمار قومی روحمند/ تا زصندوق بدنمان واخَرند
( مثنوی معنوی، د6، ب4504 به بعد)
خلاصۀ سخن مولانا در مثنوی این است که عالم محسوسات و تعلّقات دنیوی با همۀ تنوع و توسّعش، زندان است و همان صندوقی که ما گرفتار آن شده ایم و در این صندوق جز لعنت نیست)
تا ببیند مومن و گبر و جهود/ که در این صندوق جز لعنت نبود
(مثنوی،د6،ب4488)
او میگوید: باید به هر زحمتی بکوشیم تا خود را از شر این پستی های در هم تنیده آزاد و رها سازیم تا پر پروازمان باز گردد و آنگاه مزۀ آزادی را به جان بچشیم و در این راه سخت به اشارت های رهبران خردمند و آزاده ای که پیامبر و امام علی ( علیهما السلام) در رأس آنان قرار دارند نیازمندیم.
- ۹۴/۰۷/۰۹
- ۲۶۶۳ نمایش